خانمیرزا

دشت زیبای چهارفصل

خانمیرزا

دشت زیبای چهارفصل

هرگز تورا فراموش نخواهم کرد ، عشق

  هرگز تو را فراموش نخواهم کرد
حتی اگر مرا از یاد ببری
و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
چرا که دوستت دارم
دیوانه وار عاشقت شدم...
چرا که مهربانی را در تو دیدم
با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی..
و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم.....
نه تو از عشق من دست می کشی
و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود..
سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است...
و اگر با مژگانت اشاره ای کنی....
فرسنگها...را خواهم پیمود....
چرا که شب عشق بسیار طولانی ست...
و قلبم در آرزوی تو می سوزد....
آنگاه که از برابر  دیدگانم دور شوی.....
خورشید وجودم پنهان می گردد.....
ابر های غم و اندوه مرا در بر می گیرد....
و به دنیای غریبی می برند....
همیشه در قلبم حضور داری....
عشقت زندگیم را گلباران کرده است..
 
 
 
 
 
 
 

تو این دنیای نامرد یه پسر نابینا بود که یه دوست دختر داشت.

 پسره دوست دخترش رو خیلی دوست داشت.

بهش می گفت : اگه من دو تا چشم داشتم واسه همیشه باهات می موندم.

یه روز یه نفر پیدا شد که چشم هاشو داد به پسره.

پسره وقتی تونست دوست دخترش رو ببینه ، دید که اون هم نابیناست.

به دختره گفت : دیگه دوست ندارم ، از پیش من برو.

دختر وقتی داشت می رفت لبختد تلخی زد و با اشک گفت:

مواظب چشم های من باش.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد